سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نمی شناسند مرا

میان سایه ی اسم و رسم های امروزی

هیچ وقت نمی فهمند

من همانم

که می گفتم

مصلحت دید من آن است که یاران همه کار بگذارند و سر طره یاری گیرند

چه کار کنم؟

نمی شناسند مرا.....

پ.ن: خودم و نگین را یادم می آید، صبح اول صبح های اردیبهشت سال های پیش برای اولین بار با بروبچه های انجمن پلی که هنوز سوم ب ای نشده بودن، ذوق زده از اینکه سوار قطار می شویم.... بعد عکس هایمان توی اولین پارک کاشان وقتی بالای سرسره ایستاده ایم و دست هایمان را باز کردیم... انگار می خواهیم پرواز کنیم.

و اینکه... حالا 4 سال از آن روز ها بزرگترم....

پ.ن: حیف که زهرا معصومی باهام قهره... وگرنه می گفتم برایم از دم خانه شان یک بغل گل یاس بیاورد! کلمه یک "بغل" اغراق است بی شک.... یاد قلمه های یاس به خیر باد.... چشمه های سرشار زندگی....


+ تاریخ سه شنبه 92/2/3ساعت 8:42 عصر نویسنده polly | نظر